مهتابی قسمت پنجم
#مهتابی
قسمت پنجم
@qessegram
مباحثه "من" و "خودم" با ورود اتوبوس به ایستگاه و تلاش برای جا گرفتن در این محموله انسانی به پایان میرسد. با این حال وقتی حوالی ساعت ٣ به خانه برمیگردم برای چندمین بار تصمیم میگیرم به جای صبح به این زودی بیرون رفتن و به زور بین جمعیت فشرده شده متشکل از بچه مدرسه ای های حراف و بانوان شاغل خمیازه کش و منتظر استادی ماندن که اصلا قصد دانشگاه آمدن ندارد و سراغ کتابی را گرفتن که یک هفته از تاریخ برگشتش میگذرد و هنوز تحویل داده نشده، بنشینم استاد راهنما و موضوغ پایان نامه ام را عوض کنم. حداقل این خوبی را دارد که از خانه مثل انسانهای متمدن با ایمیل با استاد جدیدم در ارتباط خواهم بود و منابعم را از بخش دیجیتال کتابخانه به صورت آنلاین میخوانم. همینطور که سرم پایین است و قدمهایم را بلندتر برمیدارم تا زودتر برسم دو جفت پا میبینم که با قدمهایی بلندتر و سریعتر از قدمهای من از هم دور میشوند...
*در قصه گرام دنبال کنید👇
https://telegram.me/qessegram