قصه بلاگ

در تنهایی یا قصه میخوانم, یا قصه میگویم, گفته هایم را بخوان

قصه بلاگ

در تنهایی یا قصه میخوانم, یا قصه میگویم, گفته هایم را بخوان

مهتابی قسمت پنجم

يكشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۶:۲۷ ب.ظ

#مهتابی

قسمت پنجم


 @qessegram

مباحثه "من" و "خودم" با ورود اتوبوس به ایستگاه و تلاش برای جا گرفتن در این محموله انسانی به پایان میرسد. با این حال وقتی حوالی ساعت ٣ به خانه برمیگردم برای چندمین بار تصمیم میگیرم به جای صبح به این زودی بیرون رفتن و به زور بین جمعیت فشرده شده متشکل از بچه مدرسه ای های حراف و بانوان شاغل خمیازه کش و منتظر استادی ماندن که اصلا قصد دانشگاه آمدن ندارد و سراغ کتابی را گرفتن که یک هفته از تاریخ برگشتش میگذرد و هنوز تحویل داده نشده، بنشینم استاد راهنما و موضوغ پایان نامه ام را عوض کنم. حداقل این خوبی را دارد که از خانه مثل انسانهای متمدن با ایمیل با استاد جدیدم در ارتباط خواهم بود و منابعم را از بخش دیجیتال کتابخانه به صورت آنلاین میخوانم. همینطور که سرم پایین است و قدمهایم را بلندتر برمیدارم تا زودتر برسم دو جفت پا میبینم که با قدمهایی بلندتر و سریعتر از قدمهای من از هم دور میشوند...


*در قصه گرام دنبال کنید👇

https://telegram.me/qessegram

نظرات  (۲)

وب جالی دارید :)
پاسخ:
سلام دوست عزیز
متشکرم
موفق باشید
۱۰ فروردين ۹۵ ، ۰۷:۵۲ حسین یحیی زاده
پاهایش از هم دور میشوند و به هم نزدیک میشوند...تا ببینیم کیه؟

پاسخ:
سلام دوست عزیر
پاهایش نیستها, پاهایشانه (: 
دو جفت پاست !
ممنون از همراهی شما

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی