قصه بلاگ

در تنهایی یا قصه میخوانم, یا قصه میگویم, گفته هایم را بخوان

قصه بلاگ

در تنهایی یا قصه میخوانم, یا قصه میگویم, گفته هایم را بخوان

مهتابی قسمت هفتم

جمعه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۵۱ ق.ظ

#مهتابی

قسمت هفتم

@qessegram

در هر دو آسانسور با هم باز می شود. چقدر این پسر محافظه کار است. با اینکه بارها با دختر بلوک٢ دیدمشان، اما باز هم نفهمیدم ساکن کدام طبقه اند. چند بار با هم دیدمشان که به سمت کتابخانه فرهنگسرا می روند. بعد با فاصله وارد میشوند. یکی دوبار هم دیدم که با فاصله از سینما خارج میشوند و بقیه مسیر را با هم می آیند. 

-پری جون! پری جون! همینه… همین دختره س… جون پری طبقه هفت میشینن، تا صبح به این پسر موذیه پیام میده… آخخخخخ بریم بزاریم کف دست مامای جونش شبا راحت بخوابیم

- نه پروانه خانم، گول نخوری… چرا تهمت میزنی… چرا فکر بد میکنی. طرف تا صبح چراغ اتاقش روشنه، مامان باباش نمیگن چرا تاصبح چراغت روشنه؟ چرا بیداری؟ چی کار میکنی؟

- بهانه میاره جونم، بهانه… مگه تو کتابخونه ندیدی دنبال کتاب جامع عمومی میگشت؟ کنکوریه… به بهانه درس و تست تا صبح میشنه با این پسره

- تا صبح میشینه با این پسره؟! بعد صبح میره مدرسه، بعد از مدرسه میره کتابخونه، بعضی روزا میره کلاس کنکور شب میرسه خونه بعد بیدار میمونه تا صبح… 

- خب دوست که هستن با هم…

- دوستن ولی نوری که نمیذاره بخوابیم از اتاق اون دختره نیست


* ادامه دارد…


در قصه گرام دنبال کنید👇

https://telegram.me/qessegram

نظرات  (۳)

۱۳ فروردين ۹۵ ، ۰۷:۵۴ سیّد محمد جعاوله
خوب
پاسخ:
تشکر
همین جا بنویس همه اش و دیگه..


پاسخ:
نه
این تمرین نه گفتنه :)
لایک
پاسخ:
سلام دوست عزیز
از همراهی شما سپاسگزارم
شاد باشید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی