مهتابی قسمت دهم
#مهتابی
قسمت
دهم
@qessegram
- آره لبخند خوبه، ملیح… آفرین… ملیح تر…
سلام خانم سلیمی!
روبروی میز کتابدار بودم. با یک لبخند به قول "من" و "خودم" ملیح به آقای کتابداری که اسمش را هم نمیدانستم ولی آن دو مزاحم همیشه در سرم فکر میکردند خوش رفتاری شغلی اش نوعی ابزار علاقه است.
- سلام. برای تمدید اومدم.
کارتم را روی میز گذاشتم.
-خیلی خوش اومدین…
بارکدخوان را روی کارت میگیرد.
- کاش بقیه اعضامون هم مثل شما منظم بودن، یک روز جا داره ها… تمدید کنم؟!
-بله ممکنه فردا نتونم بیام
- هر چار تا رو؟
- بله هر چارتا
-شما که عضو ویژه هستین… عضو نمونه هم هستین البته… تماس میگرفتین هم براتون تمدید میکردم… حالا یه روز دیرتر هم اشکال نداره… خدمت شما…
کارتم را با انگشتش روی میز سر میدهد اما هنوز انگشتش را برنداشته است. دستم را جلو میبرم تا کارتم را بردارم…
- خیلی ممنون
تا دستم به کارت میرسد با یک حرکت برش میدارد. یک نگاه به دست خالی خشک شده ام روی میز می اندازم و مسیر حرکت کارت عضویتم را تا جلوی صورتش دنبال میکنم…
- شیرینی ما رو کی میدی خانوم سلیمی؟
- دفاع نکردم هنوز…
از روی صندلی اش بلند میشود. کارت عضویتم را دو دستی جلو می آورد.
- ایشالله به زودی… با عالیترین نتیجه…
صدای اذان بلند میشود. کارتم را میقاپم.
- ممنونم… خدانگهدار
با عجله از پله ها پایین میروم.
* ادامه دارد…
در قصه گرام دنبال کنید👇
https://telegram.me/joinchat/A-nTwT2JDS4Roo30LszFQQ